۱۳۸۸ آبان ۶, چهارشنبه

تأملی روی شعارهای جنبش سبز

روزهای اول شکل گیری جنبش سبز که شعارهای ظاهرا مذهبی مانند "الله اکبر" و "نصر من الله و فتح قریب" سر داده می شد، تحلیلی در تلویزیون بی بی سی دیدم که پیش بینی می کرد این شعارها ادامه نخواهند یافت، چون که غالب شرکت کنندگان در این جنبش را جوانهایی تشکیل می دهند که با فرهنگ رسمی مذهبی مخالف هستند و مدرن فکر می کنند و از نمادهای انقلاب پنجاه و هفت دل خوشی ندارند و ...

ولی دیدیم که این شعارها نه تنها فروکش نکرد، بلکه تقویت هم شد. و نه تنها تقویت شد، بلکه شعارهای دیگری مثل "یا حجة بن الحسن، ریشه ی ظلمو بکن" و همچنین شعارهایی در حمایت از کسانی مثل همت و باکری (که سالها نمادهای مورد علاقه ی حاکمیت بوده اند)، به آنها اضافه شدند.

من فکر می کنم که این شعارها، نه انگیزه ی مذهبی دارند و نه انگیزه ی ایده ئولوژیک. بلکه به نقاط اتکای هستی شناختی ایرانیان مربوطند. اینها با تاریخ ما گره خورده اند. با خونهایی که در طول تاریخ برای تحقق آزادی در این کشور ریخته شده، گره خورده اند. در شعور جمعی ایرانیان به طور ناخودآگاه، این امید وجود دارد که: "قدرت ظلم محدود است، و حقیقتی وجود دارد که قدرتش از این ظلم بیشتر و بالاتر و اکبر است". این امید، در طول تاریخ انگیزه ی ملت ایران برای مقاومت بوده است. این یک امید سطحی نیست که به سادگی و با سوءاستفاده هایی که در این چند سال اخیر از نام اسلام و شعار "الله اکبر" صورت گرفته، از ذهن ما پاک شود، بلکه ریشه در اعماق تاریخ و فرهنگ و شعور جمعی ناخودآگاه ما دارد.

شعار "نصر من الله و فتح قریب" هم جلوه یی دیگر از همین امید تاریخی است. در ناخودآگاه ما، بوی امید و بوی نزدیک بودن پیروزی حقیقت را می دهد و احساس فلج کننده ی ناتوانی را با احساس شورانگیز توانایی جایگزین می کند. همین طور جملات قرآنی دیگری که این روزها از دوستانی که مذهبی هم نیستند، بسیار می شنوم. مانند: "الیس الصبح بقریب؟"

اما دوشعاری که فکر می کنم بیشتر باید رویشان تأمل کنیم، شعارهایی است که در این جنبش برای اولین بار توسط مردم ساخته شدند. اولی این بود: "یا حجة بن الحسن، ریشه ی ظلمو بکن" که به نظرم خیلی شعار عجیب و باشکوهی است، چون یک جور پس گرفتن امام زمانی است که در شعور جمعی ناخودآگاه ما ایرانی ها نشانه ی امید و مقاومت و ظلم ستیزی بود، ولی امروز توسط بعضی ها دستاویزی برای ترویج خرافه و توجیه ستم شده است.

و شعار دیگر که برای من از همه جالبتر بود، این است: "بسیجی واقعی، همت بود و باکری". زیبایی این شعار در اینجاست که نشان می دهد این مردم معترض، با تمام جفاهایی که از بسیج و بسیجی دیده اند، باز هم نقاط اتکای هستی شناختی ملی و تاریخی خود را که روزی با نام "بسیج" گره خورده بود، فراموش نکرده اند. در این سالها، تلاشهای تبلیغاتی زیادی شد که این نقاط اتکای هستی شناختی تاریخی ما را در ذهنمان پاک کنند. می خواستند به ما بقبولانند که همت و باکری و جهان آرا و زین الدین و ... یک مشت ادم هفت تیر کش بی رحم مثل این چماقداران امروز بوده اند که بقول مشاور احمدی نژاد، "فیلمهای وسترن" زیاد نگاه می کردند. شبیه به همین کار را با دیگران هم کردند. گفتند مصدق بی دین و عوامفریب بود و برای رفع عقده ی حقارتش، می خواست قهرمان اجنبی ستیزی شود. یا مثلا در مناظره های انتخاباتی بین نمایندگان کاندیداها، نماینده ی احمدی نژاد مدعی شد که باقرخان، سالار ملی، یک لات سرگردنه بگیر بیشتر نبوده است....

تمام این تلاشها برای این انجام می گیرد که رابطه ی ما را با نقاط اتکای تاریخی مان قطع کنند. تا ما احساس کنیم هیچ هویت ملی و تاریخی یی نداریم. تا خودمان را تحقیر کنیم و انواع فکرهای جمعی جبار را برای خودمان بسازیم. چقدر قبل از شکل گیری جنبش سبز می شنیدیم که: "ما ایرانی ها هر بلایی سرمون بیاد حقمونه. ما بی فرهنگ ترین مردم دنیا هستیم و ..." ولی همین بی فرهنگ ترین مردم دنیا، روز بیست و پنج خرداد حرکتی کردند که در مترقی ترین کشورهای دنیا هم باورکردنی نبود. کاری کردند که جهان به احترامشان ایستاد.

به خاطر همین، من این شعار "بسیجی واقعی، همت بود و باکری" را خیلی دوست دارم. این صدای مردمی است که می گویند ما نقاط اتکای هستی شناختی خود را می شناسیم و روی مرزهای حقانیت خودمان مقاومت می کنیم. ما ملتی نیستیم که امروز از گرد راه رسیده باشیم و جنبش سبز هم جنبشی نیست که یک شبه در اتاقهای فکر سیا و موساد و ... متولد شده باشد که شما بخواهید به همین راحتی با باتوم و گاز اشک آور و زندان و اعتراف گیری و ... سرکوبش کنید. این ادامه ی یک "راهپیمایی هزاران ساله" است. و حتا اگر در کوتاه مدت بتوانید ساکتش کنید و یا منحرفش کنید، بی شک چاووشی امید انگیز ملت ایران روزی این قافله را به وطن خواهد رساند.

۱۳۸۸ آبان ۲, شنبه

خدای سبزها

یکی از دوستهام ازم پرسید: به نظرت چرا دولت مهرورزی حتا به دعای کمیل سبزها هم حمله می کند؟ یک دعای بی سر و صدا که در خانه ی خودمان برگزار می کنیم، چه خطری می تواند برای حکومت مقتدر تا بن دندان مسلحی داشته باشد که در چهار گوشه ی جهان با شنیدن نامش، رعشه بر اندام دشمنان می افتد و مستکبران خودشان را خیس می کنند؟


این سؤال به طور جدی گریبان من را گرفته و رها نمی کند. وقتی به جوابش فکر می کردم، یاد جمله یی افتادم که میرحسین موسوی در اولین پیام ویدئویی اش گفت: "وقتی می گوییم مبارزه همان زندگی است، یعنی این که حتا معلول یا بیمار یا پیرزنی که جز دعا کردن در گوشه ی خانه اش کار دیگری ازش بر نمی آید، ما آن دعا را هم بعنوان شکلی از مبارزه محسوب می کنیم".


همان موقع که من این جمله را از میرحسین شنیدم این سؤال برایم پیش آمد که واقعاً دعا کردن چه طور می تواند مبارزه باشد؟ چه لطمه یی به حریف می زند؟ از وقتی که شنیدم به دعای سبزها حمله می کنند و دستگیرشان می کنند، این سؤال برایم جدی تر شده است.


شاید آنها هم فهمیده اند که یک نفر به نام "خدا" وجود دارد که به سبزها کمک می کند! بعید نیست که خدا با سازمانهای صهیونیستی و بنیاد دیک چنی و ... در ارتباط باشد. فکرش را بکن یک مشت خس و خاشاک که از فرط بچه قرتی بودن، حتا مشتشان را هم گره نکرده اند و فقط دو انگتشان را بالا برده اند و در برابر باتوم و گاز اشک آور و گلوله و زندان غیر استاندارد (!) و ... تنها سلاحی که داشتند، نوار سبزی بود که به دستشان بسته بودند، و در برابر انحصار رسانه یی دولتی تنها رسانه شان گوشی های موبایلشان بود، چه طور توانسته اند این همه مدت مقاومت کنند و ناامید نشوند؟ طبق تمام محاسبات، تا حالا این خس و خاشاکها می بایست سرکوب شده باشند. پس چرا نشده اند؟

اول می گفتند تقصیر اصلاح طلبان و گروهکهاست. آنها هم که همه دستگیر شدند. بعدش گفتند تقصیر سایتهای اینترنتی است. آنها هم که فیلتر شدند. بعد گفتند تقصیر ماهواره است. آنها که با پارازیت کله پا شدند. پس دیگر چرا سرکوب موفق نمی شود؟ خب اگر شخص خدا این وسط موش نمی دواند پس جریان چیست؟


البته گویا تلاشهایی با کمک شرکت نوکیا و زیمنس برای ارسال پارازیت روی امواج دعاهایی که به آسمان می رود انجام شد، اما موفقیت آمیز نبوده است. چون آنطور که می گویند این خدا در آسمان نیست، بلکه از رگ گردن به بندگانش نزدیک تر است. این خدای لامذهب سبزها چیز عجیبی است. می گویند که بین انسان و قلبش جریان دارد و با هیچ پارازیتی نمی توان با آن مقابله کرد و فیلتر هم نمی شود. نمی توان او را دستبند زد و به زندان انداخت. نمی توان به دادگاه آورد تا علیه خودش اعتراف کند. هیچ کاریش نمی توان کرد. چیز ترسناکی است، نه؟ اگر شما بودید، جز حمله کردن به مراسم دعا و دستگیر کردن دعا کنندگان، کار دیگری ازتان بر می آمد؟

ولی حساب یک جا را نکرده اند. این خدای سبزها یک بدی دیگری هم دارد و آن این است که دعا کردن به درگاهش هیچ آداب و ترتیب خاصی نمی خواهد. گفته کافی است بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را. حتا لازم نیست آدم چیزی بگوید. همین که از قلب سبزها چیزی بگذرد، او خبردار می شود. شاید برای همین است که می خواهند قلبهایمان را ازمان بگیرند. کاری می کنند که قلب ما سیاه شود. کاری می کنند که ما متنفر شویم. بی رحم شویم. تا از این طریق ارتباطمان با خدایمان که خدای رحمت است، قطع شود. ولی کورخوانده اند، دستشان به قلب ما نخواهد رسید. ما برای حفظ عشق و امیدمان مقاومت خواهیم کرد. با قلبمان، با امیدمان و با عشقمان، دیکتاتوری را به زانو در خواهیم آورد.

۱۳۸۸ آبان ۱, جمعه

نفس کشیدن هنوز جرم نیست؟


"دروغگو، ترسو است"

(دکتر محمود شجاع الدوله ی بیست و چهار میلیونی نژاد)



دیروز: سعید حجاریان، یک معلول قطع نخاعی که حتا نمی تواند لباسش را خودش بر تن کند، پس از تحمل ماهها زندان به دادگاه آورده می شود تا اعتراف کند که با "مطالعه ی علوم انسانی" باعث براندازی نظام شده است. و در آخر به پنج سال زندان محکوم می شود.



امروز: خانواده های خس و خاشاکهای زندانی، به جرم خواندن دعای کمیل برای عزیزانشان مورد هجوم قرار می گیرند و دستگیر می شوند. بحمد الله بین زن و مرد و پیر و جوان هم هیچ گونه تبعیضی در دستگیر شدن نیست.



نتیجه گیری فلسفی: چقدر این موسوی ترسو است! نه؟


۱۳۸۸ مهر ۲۷, دوشنبه

یکی از ذوب شدگان در رییس جمهور محبوب و منتخب بیست و چهار میلیونی، در وبلاگ خود پوستری را گذاشته برای مقابله ی تبلیغاتی با پوسترهای جنبش سبز. و دردمندانه از خوانندگان ذوب شده ی خود درخواست کرده است که: "دانلود کنید و با تکثیر آن به عنوان پوستر و تراکت و ... حداقل کاری که از دستمان بر می آید را انجام دهیم". و البته خبر داده که این پوسترها ادامه خواهند یافت و بقول بچه ها گفتنی، تازه اول جنگ نرم افزاری است.

نکته ی جالب برای من اینجا بود که چه طور این عزیزانی که صدا و سیما و روزنامه ها را دارند و پایگاههای اینترنتی شان هم از خطر فیلترینگ و ... مصون است و انوع و اقسام امکانات دولتی را هم برای هر گونه تبلیغات دیگری دارند، رو به یک چنین کار سختی (یعنی پخش پوستر و تراکت و ...) آورده اند. ظاهرا تقلید از جنبش سبز، برای این ذوب شدگان تبدیل به یک اصل خدشه ناپذیر شده است و حتا متوجه نیستند که اگر ما سبزها پوستر و تراکت پخش می کنیم، برای این است که هیچ کدام از امکانات آنها را نداریم و از زور ناچاری رو به این کار آورده ایم. اگر سبزها تلویزیون داشتند (آن هم تلویزیون انحصاری بدون رقیب، با هفت هشت تا شبکه) که دیگر این همه زحمت چاپ کردن و پخش کردن تراکت و پوستر را به خود نمی دادند!

به نظرم وقتی این عزیزان می بینند که در برابر تمام امکاناتی که آنها دارند باز هم پوسترها و تراکتهای سبز تاثیر بیشتری در جامعه می گذارد، با خود می گویند که لابد یک قدرت جادویی و ماورایی در این پوسترها و تراکت ها وجود دارد. یاد داستان موسی می افتم که فرعون وقتی دید که عصای موسی تبدیل به مار می شود، گفت موسی ساحر است و اقدام علیه امنیت ملی کرده است. (به تعبیر قرآن، می خواهد شما را از سرزمینتان بیرون کند). و به ساحران خود دستور داد که آنها هم سحر موسی را تقلید کنند و چوب را تبدیل کنند به مار. در حالی که موسی ساحر نبود. قدرت موسی در این بود که روی حقیقت ایستاده بود.برای همین این تقلید هم کمکی به فرعون نکرد.

لازم به یادآوری است که این اولین تقلید این عزیزان از سبزها نیست. در قضیه ی مچ بندهای سبز در انتخابات ریاست جمهوری هم به یاد داریم که ابتدا ما را به مسخره می گرفتند و متهم به "عوامفریبی" می کردند، ولی در نهایت مجبور به تقلید از همین عوامفریبی شدند. دیدیم که آقای احمدی نژاد حتا رنگ قرمز را که در قرعه کشی صدا و سیما به او افتاد، نپذیرفت و در اقدامی عجیب (البته نه عجیب تر از بقیه ی اقداماتش) پرچم ایران را که نماد ملی تمام ایرانیان است، به نام خودش مصادره کرد. اما این ترفند او هم سبب نشد که مچ بندهای احمدی نژادی با طرح پرچم ایران در میان مردم بتواند به اندازه ی مچ بندهای سبز محبوبیت کسب کند. بعد از این به فکر احمدی نژادی ها رسید که شاید جادوی موسوی نه در مچ بندها، بلکه در رنگ سبز است. بنابراین کوشیدند رنگ سبز را مصادره کنند. ابتدا به دلایل نامعلومی مدعی شدند که "رنگ سبز، رنگ احمدی نژاد است" و هنگامی که این کارشان هم نگرفت، خود احمدی نژاد در روز پس از اعلام پیروزی اش در انتخابات در اولین و آخرین "وزن کشی خیابانی" اش (در همان سخنرانی معروفی که مخالفان خود را خس و خاشاک نامید)، شال سبزی را به گردن انداخت که هنوز هم نه خودش و نه هوادارانش توضیح ندادند که فلسفه ی این شال سبز چه بود؟

فکر می کنم این اولین بار در تاریخ نیست که گروهی به جای درس گرفتن از شکستهای خود و اندیشیدن به ریشه ی اشتباهاتشان، راه دیگری را در پیش می گیرند. راه انکار وجود حریف، و در عین حال تقلید کردن از حرفها و کارهای حریف. و بدبختانه چون شاگردهای خوبی هم در درس تاریخ نیستند، نمی دانند که سرنوشت کسانی که این طور عمل کردند چیست. پس بقول قرآن منتظر باشید که ما هم با شما از منتظرانیم.

۱۳۸۸ مهر ۲۴, جمعه

زندگی مقاومت است

"وقتی زورمداری می خواهد زندگی را از خود بیگانه کند، زندگی کردن مقاومت است"
(ژیل دلوز)

این روزها همه جا صحبت اعدام "بهنود شجاعی" بود. ولی من فکرم جاهای دیگری مشغول بود واصلا به این موضوع توجه نکردم. راستش فکر نمی کردم نکته ی قابل تأملی در این خبر باشد الا این که قانون نباید اجازه ی اعدام نوجوانان را بدهد که این هم حرف تازه یی نیست که قبلا نگفته باشیم و نشنیده باشیم. به خاطر همین اصلا این موضوع توجهم را جلب نکرد. ولی امشب که مصاحبه ی یکی از بستگان بهنود را با تلویزیون صدای آمریکا دیدم، یک موضوعی برایم جالب شد.

این خانم که نفهمیدم چه نسبتی با بهنود داشت، خیلی خوب صحبت می کرد. بدون کینه حرف می زد. به هر حال خانواده یی که شاکی بهنود بودند، با تمام کش و قوسها و فعالیتهایی که برای گرفتن رضایت انها انجام شد و حتا پای هنرمندان را هم وسط کشید، در نهایت از فکر انتقام بیرون نیامدند. آنها بهنود را اعدام کردند و ظاهرا برای خانواده ی بهنود همه چیز تمام شده و دیگر موضوعی برای ملاحظه کاری باقی نمانده است. به خاطر همین من احساس می کردم این خانم ملاحظه کاری نمی کند. بلکه واقعا کینه یی ندارد. می گفت: "حالا ما هم احساس شما را (احساس از دست دادن یک عزیز را) درک می کنیم"! با خودم گفتم چه می شد که همین توانایی غلبه بر کینه، در طرف مقابل هم وجود داشت؟ کینه هیچ کس را تا به حال زنده نکرده. هیچ خرابه یی را تا به حال نساخته. هیچ مرضی را شفا نداده. ولی ما آدمها بهش معتاد هستیم و دامنش را رها نمی کنیم.

با خودم فکر کردم در این جامعه یی که هر روز صحبت اعدام است. صحبت بازداشتگاههای "غیراستاندارد"! است و اجسادی که با دهان های خرد شده از آن بیرون آمده اند. توی تریبون نماز جمعه، صحبت از نفرت است. صحبت از برخورد شدیدتر است. صحبت از غضب است. صحبت از دشمن و دشمنی است.... در این شرایط، فکرش را بکن اگر این خانواده رضایت می دادند و مانع از اعدام بهنود می شدند، چه اتفاقی می افتاد؟ چقدر روحیه ها ترمیم می شد. چه قدر آقای نفرت، توی این بازی یی که با ما شروع کرده امتیاز از دست می داد. من فکر می کنم جامعه ی ما سر قضیه ی بهنود شجاعی، یک راند دیگر را به آقای نفرت باخت.

برای همین است که می گوییم راه سبز امید را باید "زندگی کرد". دیکتاتوری در هیچ جامعه یی یک چیز صرفا بیرونی نبوده است. تمام دیکتاتوری ها ریشه در نواقص روانی و فرهنگی مردم جامعه شان دارند. اگر دیکتاتور زمانه ی ما برود، دروغ و خشونت و کینه که نخواهد رفت. مگر شاه نرفت؟ ولی روش شاه باقی ماند. مگر موسولینی نمرد؟ ولی فاشیسم باقی ماند. دیکتاتور خود ما هستیم. وقتی برای منافع خودمان پا روی حقیقت می گذاریم. وقتی برای اعتیاد خودمان به نفرت، حاضریم یک فرصت بزرگ را از جامعه مان بگیریم. وقتی از خیر و حقیقت ناامید می شویم. وقتی فکر می کنیم شر و دروغ هم برای خودش نقطه ی قابل اتکایی است. وقتی توی زندگی روزمرده مان، به مرگ در برابر زندگی امتیاز می دهیم. به ویرانی در برابر سازندگی امتیاز می دهیم. مثلا سیگار کشیدن، شاید کار کوچکی باشد. شاید در جامعه ی ما قبیح نباشد. ولی تمرین روزمره ی خو کردن به ویرانی است. با همین تمرینها ست که ما موفق می شویم به ویرانی های بزرگ هم خو کنیم. وقتی توی زندگی روزمره مان همدیگر را تحقیر می کنیم، داریم احمدی نژادی می سازیم که ما را خس و خاشاک بنامد. احمدی نژاد خود ما هستیم، وقتی می خواهیم زرنگ باشیم و رقیبمان را به هر روشی از میدان به در کنیم. احمدی نژاد خارج از ما نیست.

مقاومت را از خودمان شروع کنیم. برای حفظ امید و صیانت از زندگی مقاومت کنیم. توی روزمره و ریزمره ی زندگی مان، در برابر خشم و نفرت و تمام چیزهای ویرانگر مقاومت کنیم. نترسیم. روی حقیقت بایستیم. باور نکنیم که روی دروغ هم می شودایستاد. باور نکنیم. باور نکنیم که حقیقت برای ایستادن کافی نیست. باور نکنیم. هیچ وقت دیکتاتوری با ضدیت و منطق مبارزه و درگیری از بین نرفته است. اما روزی که مردم بفهمند که با ایستادن روی حقیقت توانا می شوند، بفهمند که بقول قرآن خانه یی که روی حقیقت بنا نشده باشد "خانه ی عنکبوت" است، آن روز، روز مرگ دیکتاتوری است.

شعار نمی دهم. می دانم کار سختی است. اما هیچ کار بزرگی آسان نیست. بهشت را به بها دهند.

۱۳۸۸ مهر ۲۲, چهارشنبه

بی زحمت ز دانشمند مجلس بازپرس

دادستان کل کشور در مصاحبه با روزنامه ی کیهان، وعده داد که موسوی و کروبی، "به موقع" محاکمه خواهند شد. در همین زمینه سوال مختصری داشتم که امیدوارم یکی جواب بدهد و بدین وسیله وبلاگ نویسی را از نگرانی برهاند:

منظور از قید "به موقع" در سخن آقای دادستان چیست؟ اگر موسوی و کروبی همین الان خطاکار هستند، دیگر تعلل برای چیست؟ با این همه اقتدار دشمن کور کن و طنطنه و هیمنه که لرزه بر اندام آمریکا و اسرائیل و همه ی ابرقدرتهای جهان انداخته است، آیا در برابر یک شیخ "لر گیج" (ال جی) و یک عدد "نقاش متوهم" و چهارتا "خس و خاشاک" طرفدارشان کوتاه می آیید و اجرای عدالت را به تعویق می اندازید؟ اگر هم خطاکار نیستند که پس دیگر چرا می خواهید به موقع محاکمه شان کنید؟

۱۳۸۸ مهر ۲۱, سه‌شنبه

هنرمند خوب، هنرمند مرده است

به گزارش خبرنگار اعزامي ايرنا ، دکتر محمود احمدی نژاد دوشنبه شب در مراسم گراميداشت روز حافظ در حافظيه شيراز گفت: شعر حافظ فرهنگ ناب ايران زمين ، فرهنگ انساني و فرهنگ متصل به آسمان را به گوش جهانيان مي رساند.

به همین مناسبت، وبلاگ عبور از راه بی نقشه مفتخر است که شعری از حافظ را به رییس محبوب دولت بیست و چهار میلیونی تقدیم کند:

صوفی نهاد دام و سر حقه باز کرد
بنیاد مکر با فلک حقه باز کرد

بازی چرخ، بشکندش بیضه در کلاه
زیرا که عرض شعبده با اهل راز کرد

ای کبک خوشخرام که خوش می روی به ناز!
غره مشو، که گربه ی عابد نماز کرد

ای دل بیا که ما به پناه خدا رویم
زانچ آستین کوته و دست دراز کرد

بیست و چهار میلیونو، یالا نشونم بده... نه هیچی این مال یک شعر دیگه بود.

۱۳۸۸ مهر ۱۶, پنجشنبه

هفتم تیر ماه هشتاد و هشت. مجلس شورا




"سخنران بعدی، جناب آقای مسعود پزشکیان، نماینده ی محترم تبریز، اسکو و آذر شهر هستند که پنج دقیقه وقت دارند".

ظرف همین پنج دقیقه بود که پزشکیان، خیلیها را مثل من حیرت زده کرد. فیلم این نطق پنج دقیقه یی را بارها تماشا کرده ام و گریسته ام و مطمئنم که این شجاعت صافدلانه اش در تاریخ باقی خواهد ماند. دوست دارم متن سخنانش را توی وبلاگم پیاده کنم تا اگر کسی فیلم را ندیده، بتواند اینجا بخواند. کاش تمام بغضش و تمام حال غریب و شوریده اش را هم می توانستم اینجا با همین کلمات منتقل کنم:

من به سرعت مطالبم رو خدمت شما بزرگواران عرض می کنم. با تاکید بر قانون مداری و بیانات مقام معظم رهبری، بر اساس همون قانون دلم می خواد چند تا حرف بگم خدمت شما. شهید بهشتی می فرماید که من تلخی برخورد صادقانه را بر شیرینی برخورد منافقانه ترجیح می دهم. شهید مطهری در کتاب داستان راستان مثالی را از حضرت علی علیه السلام و یک مسیحی می آره که کار به دادگاه می کشه به خاطر زرهی که از حضرت علی گم شده بوده و دست مسیحی بوده. در دادگاه حضرت علی که معصومه، محکوم می شه و چون شاهد نمی تونه بیاره، مسیحی آزاد می شه. یعنی علی هم در دادگاه باید بتونه شاهد بیاره تا حرفش رو به کرسی بنشونه. در جامعه یی که ما زندگی می کنیم، راحت به هر کسی دلمون بخواد تهمت می زنیم، افترا می بندیم بدون این که به دادگاه رفته باشیم و بعد آبروی او را می ریزیم و بعد می گیم همه چیز را باید درست ببینیم و باید قانونی دید.

حضرت علی علیه السلام در نامه ش به مالک اشتر می فرمایند که: "فاملک هواک و شحّ بنفسک عمّا لا يحلّ لک فانّ الشّحّ بالنّفس الانصاف منها فيما احببت و کرهت" هوای نفست رو جلوش رو بگیر. و جلودار .. .در حقیقت.. عملت باش. الشّحّ بالنّفس یعنی این که الانصاف منها فيما احببت و کرهت. انصاف رو مراعات کنی برای اونی که دوست داری و اونی که دشمن می داری. انصاف رو مراعات کنی. " و اشعر قلبک الرّحمة للرّعيّة و المحبّة لهم و اللّطف بهم" با تمام وجودت به مردم عشق بورز، مهر بورز، و از مردم دفاع کن. " و لا تکوننّ عليهم سبعا ضاريا تغتنم اکلهم‏" برای مردم مثل یک حیوان وحشی نباش که به جونشون بیفتی و لت و پارشون بکنی. "فانهم صنفان" این مردم دو دسته اند. "إمّا أخٌ لک فی الدّین، و إما نظیرٌ لک فی الخلق" یا برادر دینی تو اند، یا در خلقت با تو برابرند. " يفرط منهم الزلل و تعرض لهم العلل و تؤتي علي ايديهم في العمد و الخطا" گرفتار می شن، مشکل دارن، خطا می کنند. عمداً و با سهواً. "فاعطهم من عفوك و صفحك" بگذر از اینها. با رحمت و گذشت با اینها برخورد کن. اینها مردمن. باید با گذشت با مردم برخورد کرد. سهواً و عمداً اگر اشتباه بکنن. ... در آخر می آد می گه " وقد استکفاک امرهم ، و ابتلاک بهم" تو رو داریم به اینها امتحان می کنیم. " و لا تندمن علي عفو ، و لا تبجحن بعقوبه و لا تسرعن الي بادره وجدت منها مندوحه ، و لا تقولن : اني مؤمرٌ آمرُ فأطاع" وقتی می تونی گذشت کنی، گذشت کن. وقتی می تونی مداخله ی تند نکنی، تحریک نکنی، نزنی، نزن. نگو من همینم امر می کنم دیگران باید اطاعت کنن. و لا تقولن : اني مؤمرٌ آمرُ فأطاع. من امر می کنم هر کی صداش در بیاد پدرش رو در می آرم.

این مردمه! با مردم باید مثل مردم برخورد کرد. مثل انسان برخورد کرد، و با انسانیت. اگر ما راه علی رو بریم، حرف علی رو گوش کنیم، منصفانه به همه گوش کنیم، و مثل یک انسان با دوست و دشمن خودمون هم منصفانه برخورد کنیم، قطع و یقین تمام قائله ها می خوابه. تمام مشکلات حذف می شه. ولی وقتی در یک جامعه یی یکی رو بگیریم، فقط یک صدا رو بلند کنیم و اجازه ندیم دیگران حرف بزنن و هر کی حرف زد انگ بهش بچسبونیم، اون وقت معلومه چه اتفاقی می افته. حالا هر چقدر هم فریاد بزنیم که اصلاحش بکنیم، اصلاح نمی شه. انصاف رو باید مراعات کنیم. صدا و سیما باید انصاف رو مراعات بکنه. سیستم های نظامی و امنیتی باید انصاف رو مراعات بکنن. ما حق نداریم خلاف قانون... خلاف قانون با انسانها برخورد بکنیم.

در اینجا نمایندگان ضد ملت شروع به هوار کشیدن و هو کردن پزشکیان می کنند تا نتواند حرفش را بزند و عده یی هم داد می زنند: دو! دو! که گویا یک جور ورد است. پزشکیان با بغض و فریاد می گوید:

اگر شما معتقد به مقام معظم رهبری هستید، صبر کنید من حرفم رو بزنم. نپذیرید! نپذیرید! اگر ما ولایتی هستیم... ملت شریف ایران بداند! این پیام مال حضرت علی است. این گفتار و رفتار علی است. خودتون قضاوت کنید - بینی و بین الله - که ما علی گونه عمل می کنیم؟ یا بر اساس نگاه خودمون و دسته ی خودمون و گروه خودمون عمل می کنیم. این قضاوتی است که ملت باید بکنه. شما هم باید بکنید. و این امتحانی است که خداوند بین ما و شما و آخرت خواهد کرد. نه این که ما مثلا بلند شیم هر چی که دلمون خواست بگیم و هر کی خواست حرف بزنه بگیم: دو! دو! چهار! هر چی که هست! والسلام.

۱۳۸۸ مهر ۱۴, سه‌شنبه

سرشاری زندگی

با دانشجویی صحبت می کردم که از طرح موسوی برای مخالفت با تحریمهای اقتصادی علیه ایران خوشش نیامده بود. او می گفت تحریم خیلی هم خوب است چون به ضرر این دولت فلان فلان شده تمام می شود و این به نفع ماست. در برابر استدلال من که می گفتم تحریم آسیبی به دولت نمی زند بلکه به ضرر مردم تمام می شود، پاسخ می داد: "اشکالی ندارد. چه بهتر. هر چه مردم بیشتر سختی بکشند، ناراضی تر می شوند و بیشتر به جنبش می پیوندند".

او برای این که حرفهایش را به من بقبولاند، مثالی از پدربزرگ خودش را زد که گویا قبل از انتخابات به وعده ی اضافه حقوق فریفته ی احمدی نژاد شده، اما بعد از انتخابات که دیده خبری از اضافه حقوق نیست، حالا در سمت ناراضیان قرار گرفته و مدام به دولت بد و بیراه می گوید!

راستش من مثالی را که زد، بعنوان یک پیروزی برای جنبش سبز تلقی نمی کنم. این که امثال پدربزرگ او از لج اضافه نشدن حقوقشان به صفوف سبزها بپیوندند، هیچ گام مثبتی برای سبزها محسوب نمی شود. من فکر می کنم که نمی شود روی "تضاد" و "کینه" ایستاد. جنبش سبز اگر می خواهد فرجامی خوب پیدا کند، باید روی نقاط اتکای هستی شناختی خود بایستد. نه روی تضاد و کینه.

آنچه برای یک جنبش رهایی بخش می تواند قابل اتکا باشد، وجوه ایجابی است. موتور محرک جنبش ما باید بقول موسوی "سرشاری زندگی" باشد. ما مقاومت نمی کنیم که فقط احمدی نژاد نباشد. ما مقاومت می کنیم که جامعه ی ما، یک جامعه ی رشدیابنده باشد. که حرمت انسان پاس داشته شود. که وقتی از خانه بیرون می آییم، در چهره ی هر انسانی توی خیابان دوست ببینیم. هموطن ببینیم. نه این که از هم بترسیم. جامعه یی می خواهیم که هر انسان فرصت داشته باشد رشد کند و جامعه اش را هم رشد دهد. نه این که آدمها محکوم باشند که ویران شوند و جامعه شان را هم با ویرانی خود تباه کنند و هیچ کس جرأت نداشته باشد در روز، دقایقی با خود خلوت کند و از خود بپرسد: آنچه من از زندگی می خواستم همین بود؟ جامعه یی می خواهیم که آدمها به معنای واقعی کلمه "زندگی" کنند، نه این که با دلهای مرده ادای زندگی را دربیاورند و بقول حافظ بی عمر زنده باشند. نقاط اتکای هستی شناختی ما هم، تمام مؤلفه هایی هستند که زندگی را سرشار می کنند.

حالا فرض کن ما به جای اتکا روی این نقاط هستی شناختی، بیاییم جنبش خود را روی تضاد و کینه بنا کنیم. آن وقت چه اتفاقی می افتد؟ هیچی. اتفاقی که سی سال پیش افتاد و ما تا امروز داریم تاوانش را پس می دهیم. سی سال پیش هم جنبشی اتفاق افتاد که هرچند شعارهای والایی داشت، اما موتور محرکه ی آن بیش از این که نقاط اتکای هستی شناختی باشد، همین تضاد با شاه و کینه از دستگاه سلطنت بود. نتیجه این شد که بعد از پیروزی و فرار کردن شاه، مردم نمی دانستند حالا باید چه کار کنند. چون تا آن روز بیشتر بر اساس تضاد و کینه حرکت کرده بودند و این ماشین کینه هم وقتی راه افتاد دیگر به سادگی متوقف نمی شود. در نتیجه به جای این که از فرصت آزادی برای محقق کردن رویاهایشان و سرشار کردن زندگی شان استفاده کنند، افتادند در خط انتقام گیری و ویرانی. شعار اعدام باید گردد و مرگ بر این و مرگ بر آن. و می دانیم که همین چرخه ی نفرت و مرگ چه گونه از تمام طیفها قربانی گرفت و آمد و آمد تا رسید به اینجا که الان هستیم و احساس می کنیم به رویاهایی که زمان انقلاب در سر داشتیم، نرسیده ایم. آزموده را آزمودن خطاست.

من باید به آن دانشجو می گفتم تا وقتی پدربزرگ تو نفهمد که سرشاری زندگی چیست، برای ما پیروزی معنا نخواهد داشت. حتا اگر این دولت ساقط شود. بقول شریعتی، هر انقلابی قبل از آگاهی فاجعه است. تا وقتی پدربزرگهای ما نفهمند که در این جهان، چیزهای قشنگ تر و خواستنی تر از اضافه حقوق هم وجود دارد، اگر صد تا حکومت هم عوض شود باز برای ما آش همین است و کاسه همین.

۱۳۸۸ مهر ۱۲, یکشنبه

حمله های جدید به موسوی

امشب در برنامه ی تفسیر خبر صدای آمریکا، سه مهمان حضور داشتند که هر سه علیه موسوی صحبت می کردند و بیانیه ی شماره ی سیزده اش را به باد حمله گرفته بودند. مجری بی طرف برنامه هم در کمال بی طرفی و صداقت حرفه یی، قطعه یی را از بیانیه خواند که میرحسین گفته بود: "منطق ما، منطق مبارزه نیست بلکه می خواهیم راه سبز را زندگی کنیم". و نتیجه گرفت که موسوی مبارزه را رها کرده و دست به سازش زده است!!!

یاد قضیه یی افتادم که پدرم تعریف می کرد اوائل انقلاب، واعظی بالای منبر برای عوام الناس از همه جا بی خبر درباره ی کمونیسم صحبت می کرده و گفته: "کمو یعنی خدا و نیست هم که یعنی نیست. پس کمونیست یعنی خدا نیست!" تلاش شگفت انگیز بخش فارسی تلویزیون دولتی آمریکا برای بی اعتبار کردن میرحسین هم دست کمی از تلاش آن واعظ بنده ی خدا ندارد. گیرم آن بیچاره فقط یک منبر داشت ولی اینها رسانه یی دارند که به یمن عملکرد صداوسیمای غیرملی، بسیاری از مردم بهش پناه برده اند.

آنچه موسوی بعنوان "منطق مبارزه" نقد کرد، معنای واضحی داشت که در بیانیه توضیح داده شده و هرگز به این معنا نبود که او عرصه ی مقاومت را رها کرده است. شاید بهتر بود به جای کلمه ی مبارزه، از کلمه ی "درگیری" یا "تضاد" یا ... استفاده می کرد. ولی به هر حال معنای آن روشن بود. بیانیه ی موسوی می گوید که به جای مبارزه، باید مقاومت کرد و این مقاومت را با زندگی پیوند داد. فرق مبارزه با مقاومت چیست؟ منطق مبارزه می گوید: "فقط به درگیری با حریف فکر کن". اما منطق مقاومت می گوید: "فقط به سرشاری زندگی فکر کن. درست است که حریف تو سد راه سرشاری زندگی شده و بنابراین باید با او درگیر شوی. اما درگیری با او عارضه یی بیش نیست و نباید تمام ذهنت را اشغال کند. بلکه بعد از شکست دادن حریف همچنان مقاومت تو برای پوییدن راهی به سوی سرشاری زندگی، ادامه خواهد یافت".

اما به هر حال روشن بود که حمله ی همه نفری در رسانه ی "مستقل" و "بی طرف" به موسوی علت دیگری دارد. در واقع موسوی با طرح "ایستادگی در برابر تحریم های اقتصادی علیه ایران"، آب در لانه ی مورچگان ریخته است. (راستی در رسانه ی مستقل و بی طرف، آیا رسم ندارند که وقتی چهار نفر در دفاع از تحریم صحبت می کنند، یک نفر از مخالفان تحریم را هم بیاورند تا ما استدلالهای او را هم بشنویم؟) تنها گناه موسوی این است که حاضر نیست در ننگ نابودی ایران شرکت کند و نمی خواهد اگر روزی دولت فعلی ساقط شد، ایران هم با او سقوط کند. اما موسوی حرف تازه یی نمی زند. بسیاری از کارشناسان، استادان دانشگاه، تحلیلگران سیاسی و ... در این مسأله در کنارش هستند. نمونه ش خانم شیرین عبادی است که بعنوان تنها نوبلیست ایرانی، در این مسأله با او موافق است. من هم بعنوان یک ایرانی باهاش موافقم و فکر می کنم همین مصیبت گرفتارشدن به دولتمردان مالیخولیازده بسمان است و دیگر شانه های این مردم طاقت تحمل هزینه های تحریم را ندارد. بنابراین این ایده فقط مال موسوی نیست و تلویزیون دولتی امریکا باید بداند که با لجن مال کردن موسوی، این ایده نابود نمی شد.

راستی این حمله ی سازمان یافته به موسوی، همزمان شده با مذاکرات ژنو و نشستن مقامات ایرانی در کنار مقامات شیطان بزرگ و دل دادن و قلوه گرفتنشان. چقدر جالب است، نه؟ البته مطمئنم که تصادفی است.
پی نوشت: در کامنت های این مطلب در بالاترین ، به نکاتی جالب برخوردم. اولا فکرش را نمی کردم در راس بهترین لینکها قرار بگیرد. ظاهرا این بار من درد مشترک شده ام! و اما چند نفر به این لینک، امتیاز منفی دادند به خاطر "خبر غیر واقعی"! برایم جالب بود که بعضی ها فرق خبر و تحلیل را متوجه نیستند. عده ی دیگری هم بودند که مدعی بودند من بعنوان طرفدار موسوی، طاقت نقد را ندارم. من نمی دانم چه بی طاقتی یی از خودم نشان داده ام ولی فکر می کنم حرف زور می زنند. همان طور که آنها حق دارند نقد کنند، ما هم حق داریم دفاع کنیم دیگر. نمی شود که کسی با قلدری بگوید من نقد می کنم ولی تو دیگر جواب نده! این دیگر چه صیغه یی است؟ به خدا نمی دانم.

۱۳۸۸ مهر ۱۰, جمعه

منطق مبارزه؟ یا منطق مقاومت؟

روزهایی که گذشت، ما را با یکی از ترفندهای زورمداری آشنا کرد: انتشار خبرهای کذب در میان سبزها، و سپس افشای کذب بودن آن اخبار برای بی اعتبار کردن سبزها.

بعنوان مثال دختری که گفته می شد فرزند شهید است و به خاطر تکبیر گفتن، ابتدا دستگیر و سپس در زندان به او تجاوز شده و سپس جان سپرده و جسدش سوزانده شده است. بعد از چند روز که این خبر در میان سبزها پیچید و در سایتها و رسانه های مختلف درباره ی آن صحبت شد، ناگهان صداوسیما گزارشی از خانواده ی آن دختر پخش کرد که در ان مشخص شد این دختر بیچاره نه تنها فرزند شهید نیست بلکه اصلا دستگیر نشده بلکه از خانه فرار کرده بوده! و جالب تر از همه این بود که خودش و مادرش مدعی بودند که سبزها با آبروی آنها بازی کرده اند. ظاهراً در محله ی کورها، بینایی یک جور مرض محسوب می شود. یعنی آبروی این دختر فراری طفلکی، این گونه می ریزد که او را فرزند شهید بخوانند و بگویند در راه آزادی جان سپرده است. اما حتا باز هم ماجرا می تواند جالب تر شود: این خانواده که شاکی هستند چرا به دروغ بعنوان خانواده ی شهید معرفی شده اند، گویی از یاد برده اند که در آگهی ترحیم دخترشان، خودشان او را فرزند شهید معرفی کرده بودند!

روشن است که این جور نمایشها هیچ هدفی جز تبدیل کردن سبزها به چوپان دروغگو ندارد. اما به یک دلیل واضح، این پروژه نتوانست به هدفی که تصور می کرد برسد. آن دلیل هم خیلی ساده بود: کمیته ی پیگیری موسوی، اصلا اسم این دختر را در میان شهدای جنبش نیاورده بود. چون از مرگ او مطمئن نشده بود.

اگر موسوی و یا بهشتی با منطق "تضاد و مبارزه" به ماجرا نگاه می کردند، و گمان می کردند در تضاد با دشمن هر وسیله یی قادر به توجیه هدف است، ممکن بود بدون تحقیق اسم این دختر را به لیست خود اضافه کنند. کما این که بسیاری از گروههای اپوزیسیون که با منطق تضاد و مبارزه جلوآمده بودند، این کار را کردند و رودست خوردند. بقول مولانا گفتی شکار گیری، رفتی شکار گشتی. فکر می کردند از حریف آتو گرفته اند، ولی نمی دانستند که دارند به حریف آتو می دهند. اما منطقی که تا کنون به موسوی کمک کرده، منطق مقاومت بر روی حقیقت برای زندگی است.

این حقیقت را بارها آزموده ام که اسطوره ی کهن باطل کردن سحر، همان اسطوره ی مقاومت در برابر زور است. و در اکثر این اسطوره ها، جادوگران مظهر جهالت در عین پیچدگی اند و در مقابل، باطل کنندگان سحر مظهر خردمندی در عین سادگی هستند. بعنوان مثال موسی (ع) که ساحران فرعون را شکست داد، دو نشانه داشت. یکی دستی که وقتی در گریبان فرو می کرد "سفید بی آزار" می شد و دیگری عصایی که مار می شد. تعبیر "سفید بی آزار" یادآور کبوتر است و آدم را به یاد سخن عیسا (ع) می اندازد: "همچون مار هشیار و همچون کبوتر ساده باشید".

وقتی از خودم می پرسم چه طور میرحسین تا کنون توانسته سحرهای گوناگون را باطل کند، فقط به جوابی می رسم که گاندی هم زمانی داده بود: کار ما سخت نیست. پیچیدگی زیادی هم لازم ندارد. کافی است آدم روی حقیقت بایستد و شیله پیله نداشته باشد. آن وقت همان طور که خود موسی (ع) از قدرت عصای خود حیران شد، ما هم از نتیجه ی شگرف ایستادگی خود بر روی حقیقت، حیرت خواهیم کرد. همان طور که امروز بسیاری از ما متعجب هستیم که چه گونه موسوی فقط به خاطر این که دنبال مچ گیری و آتوگیری نبود، به دام دختر شهید قلابی نیفتاد.

این گونه است که می توانیم اهمیت کلام میرحسین را درک کنیم وقتی که گفت:
"اینک بر اثر سیاست خارجی غلط و ماجراجویانه ی دولتی که مردم ما بدان دچار شده اند، کشور در آستانه ی بحرانهایی قرار گرفته که بیشترین خسارت آن را قشرهای محروم خواهند پرداخت. اگر با منطق مبارزه پیش می رفتیم، شاید ساده انگارانه تصور می کردیم که این یک امتیاز برای راه سبز ماست. اما زمانی که می خواهیم مسیر سبز را زندگی کنیم، چنین نیست. اینجا کشور ماست و این زندگانی ماست و این ما هستیم که باید نسبت به چنین مشکلاتی نگران باشیم و حساسیت نشان دهیم".