۱۳۸۸ مهر ۲۴, جمعه

زندگی مقاومت است

"وقتی زورمداری می خواهد زندگی را از خود بیگانه کند، زندگی کردن مقاومت است"
(ژیل دلوز)

این روزها همه جا صحبت اعدام "بهنود شجاعی" بود. ولی من فکرم جاهای دیگری مشغول بود واصلا به این موضوع توجه نکردم. راستش فکر نمی کردم نکته ی قابل تأملی در این خبر باشد الا این که قانون نباید اجازه ی اعدام نوجوانان را بدهد که این هم حرف تازه یی نیست که قبلا نگفته باشیم و نشنیده باشیم. به خاطر همین اصلا این موضوع توجهم را جلب نکرد. ولی امشب که مصاحبه ی یکی از بستگان بهنود را با تلویزیون صدای آمریکا دیدم، یک موضوعی برایم جالب شد.

این خانم که نفهمیدم چه نسبتی با بهنود داشت، خیلی خوب صحبت می کرد. بدون کینه حرف می زد. به هر حال خانواده یی که شاکی بهنود بودند، با تمام کش و قوسها و فعالیتهایی که برای گرفتن رضایت انها انجام شد و حتا پای هنرمندان را هم وسط کشید، در نهایت از فکر انتقام بیرون نیامدند. آنها بهنود را اعدام کردند و ظاهرا برای خانواده ی بهنود همه چیز تمام شده و دیگر موضوعی برای ملاحظه کاری باقی نمانده است. به خاطر همین من احساس می کردم این خانم ملاحظه کاری نمی کند. بلکه واقعا کینه یی ندارد. می گفت: "حالا ما هم احساس شما را (احساس از دست دادن یک عزیز را) درک می کنیم"! با خودم گفتم چه می شد که همین توانایی غلبه بر کینه، در طرف مقابل هم وجود داشت؟ کینه هیچ کس را تا به حال زنده نکرده. هیچ خرابه یی را تا به حال نساخته. هیچ مرضی را شفا نداده. ولی ما آدمها بهش معتاد هستیم و دامنش را رها نمی کنیم.

با خودم فکر کردم در این جامعه یی که هر روز صحبت اعدام است. صحبت بازداشتگاههای "غیراستاندارد"! است و اجسادی که با دهان های خرد شده از آن بیرون آمده اند. توی تریبون نماز جمعه، صحبت از نفرت است. صحبت از برخورد شدیدتر است. صحبت از غضب است. صحبت از دشمن و دشمنی است.... در این شرایط، فکرش را بکن اگر این خانواده رضایت می دادند و مانع از اعدام بهنود می شدند، چه اتفاقی می افتاد؟ چقدر روحیه ها ترمیم می شد. چه قدر آقای نفرت، توی این بازی یی که با ما شروع کرده امتیاز از دست می داد. من فکر می کنم جامعه ی ما سر قضیه ی بهنود شجاعی، یک راند دیگر را به آقای نفرت باخت.

برای همین است که می گوییم راه سبز امید را باید "زندگی کرد". دیکتاتوری در هیچ جامعه یی یک چیز صرفا بیرونی نبوده است. تمام دیکتاتوری ها ریشه در نواقص روانی و فرهنگی مردم جامعه شان دارند. اگر دیکتاتور زمانه ی ما برود، دروغ و خشونت و کینه که نخواهد رفت. مگر شاه نرفت؟ ولی روش شاه باقی ماند. مگر موسولینی نمرد؟ ولی فاشیسم باقی ماند. دیکتاتور خود ما هستیم. وقتی برای منافع خودمان پا روی حقیقت می گذاریم. وقتی برای اعتیاد خودمان به نفرت، حاضریم یک فرصت بزرگ را از جامعه مان بگیریم. وقتی از خیر و حقیقت ناامید می شویم. وقتی فکر می کنیم شر و دروغ هم برای خودش نقطه ی قابل اتکایی است. وقتی توی زندگی روزمرده مان، به مرگ در برابر زندگی امتیاز می دهیم. به ویرانی در برابر سازندگی امتیاز می دهیم. مثلا سیگار کشیدن، شاید کار کوچکی باشد. شاید در جامعه ی ما قبیح نباشد. ولی تمرین روزمره ی خو کردن به ویرانی است. با همین تمرینها ست که ما موفق می شویم به ویرانی های بزرگ هم خو کنیم. وقتی توی زندگی روزمره مان همدیگر را تحقیر می کنیم، داریم احمدی نژادی می سازیم که ما را خس و خاشاک بنامد. احمدی نژاد خود ما هستیم، وقتی می خواهیم زرنگ باشیم و رقیبمان را به هر روشی از میدان به در کنیم. احمدی نژاد خارج از ما نیست.

مقاومت را از خودمان شروع کنیم. برای حفظ امید و صیانت از زندگی مقاومت کنیم. توی روزمره و ریزمره ی زندگی مان، در برابر خشم و نفرت و تمام چیزهای ویرانگر مقاومت کنیم. نترسیم. روی حقیقت بایستیم. باور نکنیم که روی دروغ هم می شودایستاد. باور نکنیم. باور نکنیم که حقیقت برای ایستادن کافی نیست. باور نکنیم. هیچ وقت دیکتاتوری با ضدیت و منطق مبارزه و درگیری از بین نرفته است. اما روزی که مردم بفهمند که با ایستادن روی حقیقت توانا می شوند، بفهمند که بقول قرآن خانه یی که روی حقیقت بنا نشده باشد "خانه ی عنکبوت" است، آن روز، روز مرگ دیکتاتوری است.

شعار نمی دهم. می دانم کار سختی است. اما هیچ کار بزرگی آسان نیست. بهشت را به بها دهند.

۶ نظر:

مهاجر گفت...

خب میدونی چیه؟
این بی کینه بودن خیلی سخته
آدم بایدخیلی رو خودش کار نه که بتونی بی کینه باشه
حالا بی کینه نه و کم کینه

reza گفت...

دست روی نکته درستی گذاشتی...ولی این از بین بردن نفرت نیاز به سالها آموزش داره...چیزی که متاسفانه اصلاح طلبا هم در دوره هشت ساله شون ازش غفلت کردند و حتی در تنور نفرت دمیدند...باید خیلی تلاش کنیم حالا حالاها تا نفرت کم بشه

ناشناس گفت...

در وبلاگ قبلی خصوصی دارید

زهرا گفت...

این موضوع خیلی مهمه...مشکل اصلی اینه که ما اکثرا در بیزاری و دوری کردن دست رو نقطه اشتباهی میگذاریم.ما تنفر از ضداخلاق را به تنفر از آدم ها منتقل کردیم.به جای اینکه از دروغ متنفر بشیم از دروغگویی مثل احمدی نژاد متنفر میشیم خانواده مقتول هم یه نمونه از این قضیه است، این خانواده به جای تنفر از خشونتی که منجر به از دست دادن عزیزشون شده به مرگ قاتل راضی میشن نه مرگ خشونت و اینگونه خشونت تکرار میشه.برای همین این تنفر ویرانگر است.درحالیکه بیزاری از دروغ و هر ضداخلاق دیگه ای سازندست و باعث میشه حتی ما از تلاش برای اصلاح دیگران هم نا امید نشیم و دربرابر سختی های راهمون مقاومت کنیم.

حامد گفت...

با تشکر از دوست عزیز
به هر حال عرصه سیاست عرصه عمل گرایی است وقتی ماندلا با آن همه مبارزه حاضر به گذشت و سازش با نژادپرستان می شود و یا پیامبر با مشرکان مکه پیمان نامه امضا می کند نباید سازش و تفاهم حتی با جنایتکاران را کاملا باطل و مکروه دانست. این در حالی است که امروز ما با چنین صحنه هایی روبرونیستیم هر جند کهمن نیز مظالم صورت گرفته را فراموش نمی کنم اما باید کوشش کرد علی رغم همه این فضاها راهی به سوی تفاهم و احیای بازی سیاسی مسالمت میز پیدا کرد به نظر من این امر به معنی عقب نشینی از اصول هم نیست و حداکثر نوعی عقب نشینی تاکتیکی می باشد

رضا گفت...

آرم بسیج ات با حال بود