۱۳۸۸ آذر ۵, پنجشنبه



"آیا اگر کسی از وفاداری به عهدهای ایمانی و انسانی بپرسد جز به دادگری فراخوانده است؟ آیا چنین کسانی باید در خیابان‌ها کتک بخورند، در زندان‌ها شکنجه ببینند و به حبس‌های طولانی‌مدت محکوم شوند؟ آیا اسلام و قرآن اجازه می‌دهد مردمی که با مسالمت حاکمانشان را به عدالت امر می‌کنند کشته شوند؟

و یقتلون الذین یامرون بالقسط من الناس فبشرهم بعذاب الیم
و مردمی را که به دادگری امر می‌کنند به قتل می‌رسانند، پس آنان را به عذابی دردناک بشارت ده.

بسیج چه بود و چه خواهد بود اگر به مسیری که پیش‌رویش گذاشته شده است ادامه دهد؟ آن نیرویی که یک زمان نماینده شجاعت ملت ما بود آیا اینک به کار گرفته شود تا ایرانیان را بترساند؟ کاملا پیداست که آخرین و تازه‌ترین راهبرد اقلیت اقتدارطلب ایجاد هراس در مردم است. آیا لباس‌های مخوف می‌پوشند و ‌در خیابان‌های شهر آرایش‌های نظامی به خود می‌گیرند تا هم‌وطنانشان را مرعوب کنند؟ و فکر نمی‌کنند که با این رفتارهای کوته‌بینانه چگونه امنیت ملی کشور را در معرض خطر قرار می‌دهند؟ کافی است مردم بترسند تا پای قدرت‌ها به مرزهای این بوم باز شود. کافی است سمعه شجاعت این ملت خدشه‌دار گردد و بیگانه در دلاوری و استواری آنان تردید کند تا خواب های سی ساله تعبیر شود. به دو کشور همسایه ما که اینک در اشغال خارجی قرار دارد نگاه کنید. در هر دو آنها نخست مردم ترسانده شدند و ترسیدند.

بسیج در تاریخ معاصر ما نه فقط یک نام، بلکه یک عملکرد بود که هرگز از آن بی‌نیاز نمی‌شویم؛ تا جایی که اگر معدودی از متصدیان این عملکرد ماموریت‌های خود را فراموش کنند لازم است ما مردم خود آنها را بر عهده بگیریم. ضرورتی، حتی به مراتب مهم‌تر از آرمان‌های جنبش سبز ما را مجبور می‌کند که اجازه ندهیم کسی در ترسیدن ما طمع کند.

و بدانیم که بالاتر از سیاهی رنگی نیست. ترساندن آخرین تیر ترکش است. مخالفانتان اشتباه کردند و در مقابل مسالمت و مقاومت شما آن را به کار بردند تا اگرکارگر نشود چاره‌ دیگری نداشته باشند. چاره راستین آنها هم خود شمایید، روزی که از مخالفان خود بپرسید آیا پرچم‌های رنگارنگ شما نیز به معنای اصرار بر اجرای بدون تنازل قانون اساسی است، و اگر آری گفتند آنها را بپذیرید. آن روز وقتی است که همه با هم سبز می‌شویم".

(از بیانیه ی شماره ی 15 میرحسین موسوی)

۱۳۸۸ آبان ۲۸, پنجشنبه

سید فرزند آذربایجان کیست؟

باز هم احمدی نژاد شگفتی آفرید و در تبریز اعلام کرد که "فرزند آذربایجان" است. روز بیست و چهارم خرداد هم شال سبزی بر گردن انداخت و ادعا کرد که "سید" است. به زودی لابد اعلام خواهد کرد که اسمش هم میرحسین موسوی است و نخست وزیر محبوب آقای خمینی بوده و کشور را در شرایط آشفته ی جنگی به بهترین نحو اداره کرده است و هم خودش و هم همسرش سابقه ی مبارزه با رژیم شاه را دارند و از نزدیکان شهید رجایی و شهید بهشتی بوده و در انتخابات، خانواده ی بسیاری از شهدای انقلاب و میهن مانند شهید بهشتی، شهید همت، شهید باکری، شهید جهان آرا، شهید زین الدین و ... بعلاوه ی اکثریت قاطع هنرمندان تئاتر و سینما، نقاشان، موسیقیدانها، شاعران، نویسندگان، تنوکراتها، استادان دانشگاه و ... از او حمایت کرده اند، پس مخالفان بهتر است دیگر بنشینند سر جایشان و این قدر ذرت اضافه پرتاب نکنند.

به نظر من دستگاه قضایی باید به خاطر تشویش اذهان عمومی ایشان را مورد پیگرد قانونی قرار دهد. آقای احمدی نژاد سعی می کند که توهم "تقلب در انتخابات" را به ملت شریف ایران القا کند. در حالی که همه می دانیم تقلبی صورت نگرفته و آقای احمدی نژاد با رأی قاطع خیلی میلیونی انتخاب شده. پس چرا سعی می کند خود را به جای کاندیدای شکست خورده ی انتخابات، یعنی میرحسین موسوی جا بزند؟

۱۳۸۸ آبان ۲۶, سه‌شنبه

تضاد قلابی مذهبی-غیرمذهبی

فاطمه شمس (همسر محمدرضا جلایی پور عضو ستاد موسوی که پس از انتخابات مدتی را در زندان گذراند) در وبلاگش مطلبی نوشته بود و به دستگیری همسرش و عده یی دیگر به جرم خواندن دعای کمیل اعتراض کرده بود. این نوشته واکنشهایی را در پی داشت که اولش برای من عجیب و غیرقابل درک بود. مثلا در یکی از وبلاگها مطلبی تحت عنوان "من بهترم چون به دعای کمیل می روم" خواندم که واقعا از این همه سوءتفاهم نزدیک بود روی سرم شاخ دربیاید. هر کس مطلب فاطمه شمس را بخواند متوجه می شود که هیچ کجای مطلبش چنین ادعایی نکرده بود که "من بهترم چون به دعای کمیل می روم". جالب این است که خانم شمس در کامنت ها همین را توضیح داده و نویسنده ی وبلاگ هم پذیرفته.

اما بیشتر که فکر می کنم، می بینم تا حدودی (این که دقیقا تا کدام حدودش را نمی دانم) باید به این افراد حق داد. در جنبش سبز، افراد غیر مذهبی هم حضور دارند. اینها سالها انکار شده اند. سالها از تریبونهای رسمی فقط صحبت از "مردم مسلمان ایران" بوده. یعنی وجب به وجب این کشور را هم که گز کنی، محض رضای خدا حتا یک دانه غیرمسلمان هم پیدا نخواهی کرد!

جنبش سبز، جنبشی علیه انکار است. کسی که در خیابان می آید و می گوید: "خس و خاشاک تویی" و "ما ملتیم نه اوباش" دارد به انکار شدن خودش اعتراض می کند. این قدر انکار شده که جانش به لبش رسیده است. پس باید مواظب باشیم که خودمان همدیگر را انکار نکنیم. به نظر من اصلاح طلبان باید این مسأله را درک کنند. من نمی گویم اصلاح طلبان دارند غیرمذهبی ها را انکار می کنند. نه. اتفاقاً تمامشان بر آزادی مذهب و ... تاکید کرده اند و موسوی هم در بیانیه ی یازده به صراحت از تنوع در باورها و شیوه های زیست دفاع کرده است. اما به نظر می رسد که غیرمذهبی ها روی این مسأله حساس و زودرنج شده اند. باید واقعیت را پذیرفت: غیرمذهبی ها از سوی ما مذهبی ها احساس انکارشدگی می کنند و دنبال بهانه می گردند که از ما برنجند و صفشان را جدا کنند. و این وسط کم هم نیستند کسانی که موذیانه در آتش این تنور می دمند و شکاف مذهبی-غیرمذهبی را بزرگ می کنند.

روزهای اول همین غیرمذهبی ها به شکلی معصومانه حاضر بودند شعارهای مذهبی سر بدهند. از نمادهای مذهبی استفاده کنند. حتا "خمینی کجایی موسوی تنها شده" می گفتند. دولتی ها هم این را حمل بر "نفاق" می کردند. ولی نفاقی نبود. یک جوری "آشتی" کرده بودند. چون می دیدند حالا نخست وزیر همان خمینی طرف ماست. نوه ی همان خمینی طرف ماست. اگر "الله اکبر" یا "نصر من الله" می گفتند برای این بود که با خود می گفتند: "این همه هموطنان مذهبیمان با ما احساس همبستگی می کنند و حقوق ما برایشان مهم است. پس بیاییم ما هم همبستگی مان را با آنها نشان بدهیم". ولی کم کم شرایط تغییر کرد. گویا اصلاح طلبان احساس کردند اگر مردم شعار مذهبی می دهند، یعنی که در جنبشمان آدم غیرمذهبی نداریم. شروع کردند به افراط در استفاده از نمادهای مذهبی. البته یک علتش هم دفاع در برابر دولت است که جنبش سبز را به "بی دینی" متهم می کند تا راحت تر بتواند سرکوبش کند. به هر حال هر چه که بود، به نظر من افراط شد. همه چیز خلاصه شد در دعای کمیل و تسبیح و ختم قرآن و این چیزها. مردم غیر مذهبی، نادیده گرفته شدند. ما مذهبی ها نتوانستیم از همصدایی غیرمذهبی ها با خودمان، قدردانی کنیم. فکر کردیم وظیفه شان بوده. آنها هم کم کم احساس جداشدگی کردند.

اصلا مهم نیست که تعداد غیرمذهبی ها کم است یا زیاد. در راه احقاق حق، کسی چرتکه دست نمی گیرد که ببیند چه چیز به صرفه است. حتا اگر تعدادشان کم باشد، باز هم خلاف اصول همان مذهب ما است که نادیده شان بگیریم. ما که ادعای شیعه بودن داریم، فراموش کرده ایم که علی در برابر ظلم کوچکی که بر یک زن غیرمسلمان رفت، چه گفت؟ در منطق قرآن، پایمال شدن حق یک نفر با هزاران نفر فرقی ندارد. من فکر می کنم باید به حساسیت غیرمذهبی ها توجه کنیم. دلشان را به دست بیاوریم. نگرانی شان را برطرف کنیم. اصلا باید کاری کنیم که این تضاد لعنتی و قلابی "مذهبی-غیرمذهبی" از ذهن ها رخت بربندد. (مانند تضادهای قلابی دیگر مثل تضادهای جنسیتی، تضادهای قومی و ....) ما با تمام فرقهایی که با هم داریم، همگی انسانیم و ایرانی. ما مذهبی ها هم باید به سهم خودمان حرکت کنیم تا این تضاد را از میان برداریم. همان طور که انها هم به سهم خودشان باید حرکت کنند. وگرنه وضعمان همینی که هست باقی می ماند.

۱۳۸۸ آبان ۲۳, شنبه

آزادی، روشن است

راهپیمایی بیست و پنجم خرداد، یک نقطه ی عطف در تاریخ ایران شد. آن روزهمه چیز با همیشه فرق می کرد. انگار تمام نیروهایی که قشنگی و پاکی و شور زندگی را می کشند و فراخنای زندگی کودکانه را تبدیل به تنگنای روزمرگی می کنند، آن روز غافلگیر شده بودند و پیدایشان نبود. یک مردمی بدون مزاحمت آنها آمدند توی خیابان و ناممکن را ممکن کردند. مثلا ما فکر می کردیم ناممکن است که این تعداد جمعیت بیرون بیایند و یک شیشه هم نشکنند. خون از دماغ کسی نریزند. ولی شد! مثل جشن واقعی شیرها بود، و من در خلسه و مستی این جشن غرق بودم و خدا خدا می کردم که سر و کله ی کفتارها هیچ وقت پیدا نشود. اما می دانستم که ناگزیر، آنها هم کم کم از راه می رسند. کسانی که دیر می رسند و زود می خواهند سر سفره بنشینند.

شناختن کفتارها، خیلی هم سخت نیست. کسانی که می خواهند آن شکوه و اصالت جنبش سبز را تحریف کنند و آن را در حد یک شورش مبتذل برای تغییر رژیم، پایین بیاورند. انگار خون ندا و سهراب و محسن و رامین و ... ریخته است که آخرش تقی برود و قلی بیاید! نه مردمی که من دیدم، نمی خواستند یک ارباب را با ارباب دیگر عوض کنند. آنها "آزادی" می خواستند. و آزادی، ویژگی های خودش دارد. نباید به این نگاه کرد که چه کسی تندتر حرف می زند و فحشهای آبدارتر می دهد! بلکه باید دید چه کسی آن نقاط اتکای هستی شناختی "آزادی" را رعایت می کند.

مثلا یک خاصیت آزادی، "شفاف بودن" است. آزادی، روشن است. راهی که ابهام درست می کند، هرگز به آزادی ختم نشده است و نخواهد شد. تمام دیکتاتورهای تاریخ، مبهم حرف می زدند. اگر یک نفرشان بوده که روشن حرف می زده، بیاورید من ببینم!

اگر به شعارهای روز 25 خرداد نگاه کنیم، می بینیم که شعارها بسیار معصومانه و شفاف بودند. مثلا: "دروغگو دروغگو شصت و سه درصدت کو؟" واضح است. کسی برداشت دیگری از آن نمی کند. من به خاطر این که می خواهم وبلاگم را حفظ کنم، مثال دیگری نمی زنم. خودتان به شعارهای آن روز فکر کنید ببینید آیا شفاف نبودند؟ این ها شعارهای نابی بودند که خود مردم می ساختند. هیچ کس به مردم یاد نداده بود. خودشان دغدغه هایشان را به شکل شعار در می آوردند و فریاد می زدند.

اما کم کم، پای تلویزیونهای خارجی هم به عرصه ی شعارسازی باز شد و با تبلیغات خود سعی کردند شعارهای مورد نظر خودشان با بین مردم جا بیندازند. سه نمونه از مشهورترین این شعارها را بررسی کنیم تا ببینیم تمامشان مبهم هستند:

1. "جمهوری ایرانی": همه می دانیم که چیزی به اسم جمهوری ایرانی وجود ندارد و فرق آن هم با جمهوری ژاپنی یا جمهوری آلمانی یا جمهوری نپالی یا ... مشخص نیست. به طور شفاف معلوم نیست که منظور از شعار جمهوری ایرانی چیست. مردمی که این شعار را از تلویزیونهای خارجی شنیده اند و تکرار می کنند، احتمالا منظورشان "حاکمیت ملی" است. ولی این شعار خیلی چیزهای دیگر (مثل تقابل قید "ایرانی" با قید "اسلامی" و در نتیجه ضدیت با اسلام) را هم در ذهن تداعی می کند که دستاویز گروهها و جریانات سیاسی مختلف شده است.

2. "نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران": احتمالا مردمی که این شعار را سر می دادند، منظورشان همان ضرب المثل قدیمی بود که می گوید: چراغی که به خانه رواست، به مسجد حرام است. اما از آنجا که این شعار شفاف نیست، از آن برداشت های دیگری (مثل ضدیت و کینه ی قومی و نژادی علیه فلسطینی ها و لبنانی ها) هم شده است و دستاویز جریانات سیاسی مختلف شده است.

3. "اوباما! اوباما! یا با اونها یا با ما": این شعار هم دستپخت جناب آقای سازگارا است و قبل از سیزده آبان، ایشان در صدای آمریکا مدعی شد که "مردم" قرار است در این روز این شعار را بدهند. امری که حتا مورد اعتراض مجری برنامه (جمشید چالنگی) هم قرار گرفت که چه گونه شما پیشاپیش می دانید مردم چه شعاری خواهند داد؟! به هر حال عده یی از مردم این شعار را تکرار کردند تا احتمالا به رابطه ی غیر شفاف دولت ایران با دولت آمریکا اعتراض کنند و نگرانی خود را از امتیازدهی به کشور بیگانه یی که دشمن قدیمی ملت ایران هم بوده است، ابراز کنند. ولی این شعار هم شفاف نیست و از آن برداشت های دیگری (مثل درخواست از اوباما برای دخالت در امور ایران و نقض استقلال ایران) هم می شود و قطعا در روزهای آینده دستاویز جریانات سیاسی مختلف خواهد شد.

من امیدوارم خدا شر این آقا بالاسر ها و "اربابان کوچک آزاده کننده" را از سر ما کم کند. این انقلابیون حرفه یی، در تاریخ هر بار آمدند بهشت بسازند، جهنم ساختند ولی باز هم از رو نمی روند و ول کن معامله نیستند! تقصیری هم ندارند! لابد احساس وظیفه می کنند که به ما ملت بی شعور و نادان و صغیر، خط بدهند که بفهمیم چه کار باید بکنیم!

نمی دانم چه بگویم فقط امیدوارم یک بار هم که شده بروند کنار بگذارند خود مردم رهبری خود را بر عهده بگیرند. امیدوارم همین یک بار ما را رها کنند و نسخه های از پیش آماده شان را (که تا حالا هیچ علیلی را شفا نداده) در حلق ما نریزند، تا ما شعارهای شفاف و روشن خودمان را بسازیم و راه بی نقشه اما روشن خودمان را برویم. الهی آمین.

۱۳۸۸ آبان ۲۰, چهارشنبه

سالگرد یک شهادت



صبحی است نیمه روشن و مردی پریده رنگ
بیمار و زار و خسته ولی با ثبات کوه
از محبس آورندش و در چهره اش پدید
آیات سر بلندی و والایی و شکوه


یکبار خورده تیر ز دست "فداییان"
یک بار نیز ضرب چاقوی "بی مخی"
در پیکرش نمانده دگر پاره یی رمق
یک چند بوده همدم آهی و آوخی


در بامداد سرد و غم افزایی این چنین
بیمار را به مقتل آزادگان برند
"سید حسین فاطمی" آن زنده نام را
با حال تب به جوخه ی اعدام بسپرند


گفتند عفو خویش ز درگاه شه بخواه
تا وارهی ز کشته شدن در پناه او
گفتا که هرگز این نکنم، به که جان خویش
بهر وطن سپارم و میرم به راه او


بیمار برکشد سر و یک لحظه خویش را
ستوار وانماید و خرسند و رادفر
هرگز به خویشتن ندهد راه، وحشتی
کز راز جاودانه شدن هست با خبر


داند که خون اوست در این خشکسال رشد
کآرد نهال نهضت ملی به برگ و بر
زین روی تن به مرگ دهد با رضای دل
تا خود کند حقیقت ایثار، جلوه گر


رخصت نمی دهد که ببندند چشم او
فریاد می زند: "شه جلاد مرده باد!
آن کس که نام نیک مصدق کند تباه
نامش ز کارنامه ی هستی سترده باد"


در خون کشند پیکر آن بی گناه را
کو عاشق است، عاشق ایران پر سکون
فریاد "زنده باد وطن" سر دهد ز جان
آنجا که لاله گون کند این خاک را به خون


نامش "حسین" بود و به سان نیای خویش
پیش "یزید" عصر به تسلیم تن نداد
در خون تپید و شد به قدمگاه حق شهید
سر جز به راه ملت و عشق وطن نداد


پی نوشت: مهندس بازرگان در عاشورای سال 1340 در یک سخنرانی شورانگیز گفت: ""ما یک عمر گفتیم اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و آل محمد.. من مي‌خواهم امروز بگويم اللهم العن من قتل دكتر سيدحسين فاطمي."


امروز هم من می خواهم بگویم: اللهم العن من قتل محسن روح الامینی، اللهم العن من قتل سهراب اعرابی...

۱۳۸۸ آبان ۱۹, سه‌شنبه

مردم، رهبرانند

چند شب پیش توی صدای آمریکا یک آقایی آمده بود که اسمش یادم نیست... توی مایه های "انقطاع" یا چنین چیزی... که جزو اپوزیسیون تندروی خارج از کشور بود. (از کلمه ی "تندرو" منظور بدی ندارم. به طور کلی سرعتشان این طوری است. چون همه را متهم به کندروی می کنند و سی سال است که می خواهند یک شبه حکومت را ساقط کنند).

بگذریم که این آقا طبق معمول به موسوی و کروبی و مهاجرانی و ... گیر داد که به فکر نجات نظام هستند و اینها... (من بالآخره نفهمیدم این "نظام" چیست که طرفدارانش می گویند موسوی در برابر نظام ایستاده و مخالفانش می گویند که موسوی به فکر نجات نظام است. بقول مولانا، هر کسی از ظن خود شد یار من). و بگذریم که کلی هم موسوی را مسخره کرد به خاطر این که می گوید: "ما دنبال مردم حرکت می کنیم" و می گفت این جمله ی موسوی نشان می دهد که خودش هم می داند رهبر جنبش نیست. تا اینجا که حرفهای جدیدی نبود. اما این آقا یک جمله ی تاریخی گفت که من تا به حال به این صراحت از این اپوزیسیون تندرو نشنیده بودم و به نظرم فوق العاده مهم بود. ایشان گفت: "محال است که جنبش سبز، خودجوش باشد. این جنبش را اپوزیسیون خارج از کشور هدایت می کند. ما هستیم که ایمیل می زنیم و به مردم می گوییم چه کار کنند".

بنده همین جا از طرف روزنامه ی وزین کیهان و آقای شریعتمداری و همچنین خبرگزاری های دولتی مثل فارس، رجا نیوز و ایرنا، از این آقای اپوزیسیون سپاسگزاری فراوان می کنم. چون ایشان هم همان حرفی را زده که شریعتمداری و رفقا می زنند. آنها هم می گویند امکان ندارد که جنبش سبز، خودجوش باشد بلکه دستهای پنهانی در خارج از کشور آن را هدایت می کنند!

میشل بن سایق، فیلسوف فرانسوی-آرژانتینی و از پیشگامان جنبش های رهایی بخش نوین، برای توصیف مبارزان سنتی از این دست عبارت گویایی دارد. بهشان می گوید: "اربابان کوچک آزاد کننده". اینها یک دفترچه ی راهنمای جهانشمول شامل جواب همه ی سوالهای دنیا در دست دارند و منتظر حرکتی اعتراضی در جامعه هستند تا فوری بیایند و پیشوایی آن را بر عهده بگیرند و به مردم بگویند: "خب! حالا پشت سر ما حرکت کنید! ما خوشبختی شما را تضمین می کنیم".

اما تاریخ نشان داد که در جنبش های سنتی، حتا پس از پیروزی هم دوباره این اربابان کوچک آزادکننده تبدیل به مستبدان جدید در قالب جدید می شوند. فهمیدن علتش هم سخت نیست. می بینید که استدلال این آقای ارباب آزاد کننده در صدای آمریکا، کاملا شبیه استدلال روزنامه ی کیهان است. چه وجه اشتراکی بین این آقای ارباب کوچک آزاد کننده و روزنامه ی کودتاچی کیهان وجود دارد؟ این که هر دو، برای مردم قدرت رهبری قائل نیستند. هر دو گمان می کنند مردم خمیر مجسمه هستند، و "پیشوا" همان مجسمه سازی است که به این خمیر شکل می دهد. تنها دعوایشان فقط بر سر این است که آن پیشوا چه کسی باشد و چه طور به این خمیر شکل بدهد.

اما جنبش سبز، یک جنبش نوین است. جنبش مردمی است که از این اربابان کوچک آزاد کننده خسته شده اند، و می خواهند خود رهبری خود را بر عهده بگیرند. برای همین هم هست که هنوز در خیابانها "یا حسین میرحسین" می گویند. چون موسوی تنها کسی است که از ابتدا شعار "هر شهروند یک ستاد" و بعدها : "هر شهروند یک رسانه" و "هر شهروند یک رهبر" را مطرح کرد. موسوی بود که به جای تشکیل یک حزب پیشتاز که برای مردم تعیین تکلیف کند، "راه سبز امید" را به مردم پیشنهاد کرد. شبکه یی از هسته های خود مختار بی شمار که خود مردم تشکیل داده اند و مشترکات انسانی شان به هم پیوندشان می دهد و هم جهتشان می کند. مردم هم اینها را درک می کنند و می فهمند که وقتی موسوی می گوید: "مردم رهبرانند" یا وقتی می گوید که دنبال مردم حرکت می کند، یعنی چه. این حرف موسوی که آقایان آزاد کننده مسخره می کنند، اتفاقاً نقطه ی اتکای هستی شناختی جنبش سبز است. رهبر نوین، باید دنبال مردم حرکت کند نه این که پیشوای مردم باشد.

امیدوارم مردم ایران هوشیارتر از این باشند که این گونه تبلیغات اربابان کوچک آزاد کننده، آنها را از توانایی رهبری خودشان غافل کند. به جرأت می گویم این شکل از شبکه های اجتماعی که اکنون در ایران می بینیم، تا کنون فقط در تئوری وجود داشت و تا کنون هیچ جای جهان در این وسعت به عمل در نیامده بود. اگر مردم ایران روی این شیوه ی سازماندهی خود استقامت کنند و آن را به ثمر برسانند، مطئمن هستم که این افتخار به نام جنبش سبز ایران در تاریخ ثبت خواهد شد.

۱۳۸۸ آبان ۱۲, سه‌شنبه

درباره ی اطلاعیه ی جنبش سبز علوی

با خواندن اطلاعیه ی "جنبش سبز علوی"، تنها احساسی که به من دست داد این بود: حیرت، حیرت و باز هم حیرت. تلاشی از این مضحک تر برای مصادره ی رنگ سبز نمی توانست صورت بگیرد. مثل این که یادشان رفته این راهی است که قبلا هم آزموده اند و من در پستی دیگر در این باره نوشته بودم که چه گونه آنها فکر می کردند رنگ سبز ما جادو می کند و می خواستند جادوی ما را تقلید کنند. و معنای شال سبزی که احمدی نژاد به گردن انداخت هم این بود. حالا از دری دیگر وارد شده اند. گویا نمی دانند که بقول قرآن: "و لا یفلح الساحر حیث أتی".

من که خیلی خوشحال و هیجانزده شدم و دلم می خواهد این اطلاعیه در حافظه ی تاریخ باقی بماند تا آیندگان سرنوشت این تلاشها را قضاوت کنند. مخصوصا آیاتی از قران که در ابتدای بیانیه شان نقل کرده بودند، مو به تنم سیخ کرد. آیات 24 تا 27 سوره ی ابراهیم:

«آیا ندیدی خدا چگونه مثل زده: سخن پاک مانند درختی پاک است که ریشه‌اش استوار و شاخه‌اش در آسمان است، و هر دم به اذن پروردگارش میوه می‌دهد. و خدا برای مردم مثل‌هایی می‌زند، شاید که آنان پند گیرند. و مثل سخن ناپاک، چون درختی ناپاک است که از روی زمین کنده شده و قراری ندارد. خدا کسانی را که ایمان آورده‌اند، در زندگی دنیا و آخرت با سخن خود استوار می‌گرداند، و ستمگران را بی‌راه می‌گذارد، و خدا هرچه بخواهد انجام می‌دهد.»

چقدر این مثال قرآن زیبا است. معلوم است که "برادران"، آماده ی رویارویی با ما شده اند. این مثل یک مباهله است. آنان که رییس جمهورشان در برابر میلیونها بیننده حرفهایش در دیدار با آیت الله جوادی آملی را تکذیب کرد (در حالی که آیت الله جوادی آملی زنده است و فیلم حرفهایش هم توی دست مردم هست)، آنان که وزیرشان مدرک جعل کرد و گفت "با خدا معامله کردم"، آنان که بامی نمانده که تشت رسوایی و دروغگویی شان هنوز از آن نیفتاده باشد، حالا برای اثبات پاکی سخنشان با ما از در مباهله وارد شده اند. بسیار خوب! ما هم استقبال می کنیم. اینجا دیگر پای بیگانگان و ... را نمی توانند وسط بکشند. اینجا ماییم و آنها و خدا. اگر فکر می کنند سخنشان پاک است، منتظر باشند که ما هم با آنها از منتظرانیم. خدایا! بین ما و آنها شاهد باش. تا معلوم شود که کدام جنبش، درخت پاک ریشه دار است و به اذن تو علیرغم سرکوبهاو دروغها و زندانهای بقول خودشان غیراستاندارد و اعترافگیری و .... عاقبت به ثمر خواهد نشست.

بیایید برادران! بیاید به میعادگاه. علوی هم که هستید! اهل قران هم که هستید! پس در این لحظه که یک روز به میعادگاه "یوم الزینه" ی ما یعنی سیزده آبان مانده، بیایید سوره ی طه را دوباره با هم بخوانیم و منتظر تحقق وعده ی خدا شویم:

"و همانا نمایاندیمش آیتها و نشانه های خویش را همگی، پس تکذیب کردن و سر پیچید (56) گفت آیا آمدی به سوی ما تا برون کنی ما را از زمین با جادوی خود ای موسی (57) پس ما هم در برابرت می آوریم جادویی مانند آن. پس بگذار میان ما و خودت وعده گاهی که تخلف نکنیم از آن نه ما و نه تو، جایگاهی هموار (58) گفت وعده گاه شما روز جشن است و آنگاه که مردم گرد هم بیایند در صبحگاه (59) "

می فهمم، شما قبول ندارید که قهرمان ایستادگی در برابر ابرقدرتها، میرحسین ماست که زیر آتش بار دشمن به بهایی ناچیز نفت می فروخت اما نگذاشت مملکت به روزی در بیاید که امروز شما آورده اید. نه کسی که به صراحت می گوید دوران ایستادگی تمام شده است و می گوید دوران انقلابی گری تمام شده است. بسیجی های واقعی هم هنوز همت ما و باکری ما و بهشتی ما و محسن روح الامینی ما هستند. بله سری به فیس بوک محسن روح الامینی بزنید تا بفهمید او هم مثل ما سبز معمولی بود و احمدی نژاد که گفته روح الامینی هم از شماست، سرکارتان گذاشته. می دانم که شما این حرفها را قبول نمی کنید. پس منتظر باشید و تماشا کنید. هر چوبی که دارید بیندازید. هر ترفندی که دارید به کار ببرید. تعارف نکنید. می خواهیم حجت را بر تاریخ تمام کنیم.