۱۳۸۸ آذر ۲۶, پنجشنبه

آیا قهرمان پروری همان دوست داشتن است؟

یکی از دوستانم در کامنت های پست قبل به من انتقاد کرد که دارم از موسوی قهرمان می سازم. و همچنین تذکر داد که قهرمان پروری، آفت جنبش های مدنی است.

لائوتزو فیلسوف بزرگ چینی درباره ی منشأ سخنان عمیق و حکیمانه اش می گوید: "ساده است. به درونم می نگرم و اینها را می فهمم". من فکر می کنم ما درون نگری مان کم شده است. ما گزاره هایی را که شنیده ایم، بی این که درونی کرده باشیم، تکرار می کنیم. مثلا این گزاره که: "قهرمان پروری، آفت جنبش های مدنی است". این گزاره تا زمانی که من درونم آن را نفهمیده باشم، چیزی بیشتر از یک گزاره نیست و من از آن نمی ترسم و دلیلی نمی بینم که از ترس این که دیگران مرا محکوم کنند، به این گزاره گردن بنهم.

چیزی که من از این گزاره می فهمم و قبول می کنم، این است که آدمها نباید بنشینند و دست روی دست بگذارند تا یک سوپرمنی پیدا شود و بیاید و آنها را نجات بدهد. زیرا اولا آن سوپرمن مصون از ضعف و خطا، وجود خارجی ندارد. همه ی ما انسانیم و ضعف ها و قوت های انسانی مان را داریم. ثانیا هیچ انسانی آزاد نمی شود مگر این که قوه ی رهبری را درون خودش کشف کند و به کار بیندازد. بنابراین وقتی من نشسته ام و عنانم را به دست یک نفر دیگر داده ام که مرا آزاد کند، معلوم است که آزاد نمی شوم. چون اصلا آزادی یعنی این که عنانم دست کسی نباشد. این چیزی است که من از این گزاره می فهمم.

اما اگر معنی این گزاره این باشد که من حق ندارم موسوی را دوست داشته باشم، این چیزی است که وقتی به درونم نگاه می کنم نمی توانم بپذیرم. چرا من نباید موسوی را دوست داشته باشم؟ جنبش مدنی ما، از علاقه ی امثال من به موسوی چه زیانی می بیند؟

من فکر می کنم شاید چیزی که اینجا فقدانش احساس می شود، درک مفهوم "دوست داشتن" است. برای دوست داشتن، بهانه ی زیادی لازم نیست. اگر من بخواهم کسی را دوست داشته باشم، به هیچ وجه لزومی نمی بینم که اول آن شخص سوپرمن بودن خود را به من اثبات کند. به من اثبات کند که هیچ نقطه ی ضعفی در زندگی اش ندارد. یا هیچ اختلاف نظری در هیچ زمینه یی با من ندارد. من فکر می کنم این نگاه غلط ما به مفهوم دوست داشتن است که این طور خشونت را در جامعه ی ما رواج داده و در روابط ما نهادینه کرده. ما نمی توانیم همدیگر را دوست بداریم. برای همین زیراب هم را می زنیم. برای همین کلاه هم را بر می داریم. برای همین تیشه به ریشه ی هم می زنیم. برای همین خیلی کارهای دیگر می کنیم که همه مان می دانیم و به طور روزمره می بینیم. این باتومهایی هم که در تظاهرات روی کله ی ما فرو می آید، و این اتفاقاتی که در کهریزک و جاهای دیگر می افتد، شکل بیرونی همان خشونت و نفرتی است که خودمان توی جامعه مان تولید کرده ایم.

اگر جنبش سبز برای زندگی است، دوست داشتن هم بخشی از زندگی است. ما دوست داشتن را بلد نیستیم. نمی توانیم آدمها را همین طور که هستند، با تمام ضعف ها و قوتهایشان دوست داشته باشیم. فکر می کنیم اگر کسی یک حرفی خلاف میل من زد، دیگر نمی توانم دوستش داشته باشم. و من جدی فکر می کنم یاد گرفتن دوست داشتن، بخشی از مقاومت ماست. و برای این مقاومت هرچقدر هزینه بدهیم و سختی تحمل کنیم، می ارزد. چون انسانی که دوست داشتن را بلد نباشد، می توانم بگویم فرق چندانی با ماشین ندارد. بلکه ماشین خودسر و خطرناکی هم هست.

ما فکر می کنیم اگر امیرحسین یک نفر را دوست دارد، یعنی این که صددرصد کارها و حرفهای او را تایید می کند. در حالی که من و دوستانم که موسوی را دوست داریم، بارها ازش انتقاد کرده ایم. چه قبل از انتخابات و چه بعد از انتخابات. من چشمم را به روی ضعفها و خطاهای انسانی او نبسته ام. هویتم را هم در هویت او حل نکرده ام.. اما در عوض بعضی ها هستند که از ترس قهرمان پروری، حاضر نیستند حتا خوبی های موسوی را ببینند و فقط بقول حافظ نظر به عیب می کنند. مثلا نگاه نمی کنند ببینند موسوی که جزو قشرهای حذف شده ی جامعه نبوده، درون نظام ارج و قرب داشته، هیچ مشکلی نداشته، چرا باید بیاید و خودش و آسایشش و امنیتش و اعتبار داخل نظامش را برای ما خرج کند؟ چه مرضی داشته؟ اینها را نمی بینند. ولی اگر موسوی یک جمله خلاف نظرشان بگوید، شروع می کنند زیرابش را می زنند. حالا من کورم یا آنها؟ برای همین است که ویکتور فرانکل می گوید: "عاشق کور نیست. بقیه کورند".

۷ نظر:

آزاده گفت...

اگر دوست نداشته باشیم که چیزی نمی ماند برای کنار هم ماندن!
اما به قول تو دوست داشتن ما فرق می کند ما انتقاد می کنیم! اما این باید یادمان باشد که در لحظه جو گیر نشویم!

من درد گفت...

کاملا موافقم. یک جمله ای هست که مضمونش اینه : روشنفکر در کشورجهان سوم مسخ میشه.
من فکر میکنم این رو میشه به دیگر اقشار جامعه هم تسری داد. اینجاست که وقتی میبینی که از هر طرف حمله به فلان فرد محبوبت (نه مقدس)میشه و تو فعلا صلاح نمیبینی که تو این فضای سردرگم نقدی طرح کنی(با اینکه شاید نقدهای اساسی داشته باشی) . و همین جا است که تو رو محکوم می کنن به تبعیت بی چون و چرا از فلانی.
قبول دارم اما فکر میکنم به عنوان پیشگیری و مسخ نشدن بد نیست آدم بعضی اوقات به خودش یک نهیبی بزنه.
آینده روشنه برادر...

ناشناس گفت...

نوشته ای:'مثلا نگاه نمی کنند ببینند موسوی که جزو قشرهای حذف شده ی جامعه نبوده، درون نظام ارج و قرب داشته، هیچ مشکلی نداشته، چرا باید بیاید و خودش و آسایشش و امنیتش و اعتبار داخل نظامش را برای ما خرج کند؟ چه مرضی داشته؟'
آیا تو واقعا به این نوشته خودت ایمان داری؟ اگر داری توجه کن که:
اولا موسوی آسایشش و امنیت و اعتبار داخل نظامش را برای ما خرج نمی کند. او از اینکه نامش به هر دلیلی به عنوان رئیس جمهور از صندوق ها بیرون نیامده عصبانی و آزرده خاطر است،زیرا قبل از انتخابات در برابر همه ظلم ها و تقلب ها سکوت اختیار کرد؟
ثانیا اگر استدلال تو درست باشد. اعلمی که در قدرت بود و در درون نظام هم می توانست ارج و قرب خود را حفظ کند، اما نکرد و رد صلاحیتش کردند، چرا با همین نگاه و ملاک عملکرد اعلمی را مورد ارزیابی قرار نمی دهی و بخودت اجازه می دهی که به خاطر دفاع از موسوی بیست سال سکوت کرده اعلمی هرگز خاموش نشده توهین کنی!؟ به این می گویند یک بام و دو هوا!!

ناشناس گفت...

نوشته ای:'مثلا نگاه نمی کنند ببینند موسوی که جزو قشرهای حذف شده ی جامعه نبوده، درون نظام ارج و قرب داشته، هیچ مشکلی نداشته، چرا باید بیاید و خودش و آسایشش و امنیتش و اعتبار داخل نظامش را برای ما خرج کند؟ چه مرضی داشته؟'
آیا تو واقعا به این نوشته خودت ایمان داری؟ اگر داری توجه کن که:
اولا موسوی آسایشش و امنیت و اعتبار داخل نظامش را برای ما خرج نمی کند. او از اینکه نامش به هر دلیلی به عنوان رئیس جمهور از صندوق ها بیرون نیامده عصبانی و آزرده خاطر است،زیرا قبل از انتخابات در برابر همه ظلم ها و تقلب ها سکوت اختیار کرد؟
ثانیا اگر استدلال تو درست باشد. اعلمی که در قدرت بود و در درون نظام هم می توانست ارج و قرب خود را حفظ کند، اما نکرد و رد صلاحیتش کردند، چرا با همین نگاه و ملاک عملکرد اعلمی را مورد ارزیابی قرار نمی دهی و بخودت اجازه می دهی که به خاطر دفاع از موسوی بیست سال سکوت کرده اعلمی هرگز خاموش نشده توهین کنی!؟ به این می گویند یک بام و دو هوا!!

امیرحسین ایرجی گفت...

در پاسخ به ناشناس:

دوست ناشناس من!
شما مثل این که از صحبتهای من درباره ی آقای اعلمی خیلی ناراحت شده اید و فکر می کنید راه تلافی کردنش، لجن مال کردن موسوی است. من هیچ توهینی به آقای اعلمی نکردم. فقط گفتم ایشان را دوست ندارم. دلیلش را هم گفتم. در عوض آقای اعلمی و طرفدارانش به من و موسوی زیاد توهین کرده اند. اگر باور نمی کنی سری به کامنت های پست قبل بزن.

ولی من تقصیری ندارم. من وقتی بیانیه های موسوی را می خوانم، آنقدر نقاط اتکای هستی شناختی نابی در آن می بینم که نمی توانم مثل شما فکر کنم تنها انگیزه ی موسوی برای چنین مقاومتی که جان و امنیت خود و خانواده اش را به خطر انداخته، فقط یک لجبازی و از سر قدرت طلبی بوده. من اتهام قدرت طلبی را به به آقای موسوی نمی پذیرم چون به یاد دارم در سال هفتاد و شش و سال هشتاد و چهار، کاندیدای اول اصلاح طلبان بود اما از بازگشت به ساختار قدرت سرباز زد.

و اما تاکید بر "سکوت بیست ساله ی موسوی" خط تبلیغاتی یی است که آقای اعلمی پیش می برند و به نظر من چیزی جز عوامفریبی نیست. موسوی در این بیست ساله، یک نقاش و معمار بوده نه یک فعال سیاسی. و اساساً هیچ موضع گیری یی در زمینه ی مسائل سیاسی نکرده که شما بگویید چرا در دفاع از مردم نبوده. تنها موضع گیری یی که من از ایشان به خاطر دارم، اتفاقا مربوط است به اعتراض شدید ایشان به توقیف دسته جمعی مطبوعات. و شاید بد نباشد بدانید که اصطلاح "توقیف فله یی مطبوعات" را که بعداً بسیار مصطلح شد، اولین بار ایشان به کار برد.

با تشکر از نظر شما

رز گفت...

به شورای نگهبان هم یک بار اعتراض کرد. دهه ی 70 بود.زمان اصلاح طلبان. تیتره روزنامه ها هم شد. بد نیست این اقای نا شناس مصاحبه اخیر زهرا رهنور و بخونه کمی بیشتر با آقای موسوی آشنا بشه. بعضی وقت ها چشمامون و می بندیم.
آقای اعلمی دوست داره بر خلاف جریان آب راه بره.چه از طرف موسوی باشه چه از طرف احمدی نژاد. من فکر می کنم ایشون علاقه شدیدی به جلب توجه دارند در حالیکه افراد کمی به ایشون توجه می کنند.

مهدي پدرام گفت...

سلام آقا امير حسين
خوشحالم كه هنوز داري مي‌نويسي
روهان جديد راه افتاد
ممنون مي‌شوم سري بزني
با احترام