۱۳۸۸ دی ۸, سه‌شنبه

اومدم که وبلاگ نویسی را ادامه بدم. دیدم که فیلتر شده اینجا. از این به بعد در اینجا خواهم نوشت.

۱ نظر:

ناشناس گفت...

داستانک
.... هر سال توی دهه اول محرم بعد از عزاداری های شبانه اش چندبار خواب دیده بود که روز عاشورا وسط صحرای کربلا توی اون هیاهو و غوغا ایستاده و تا می خواست ببینه طرفدار کدوم لشگر از خواب می پرید ، این شده بود خواب و کابوس این چند روزاش ... تا اینکه
صبح روز عاشورا 88 تهران ، آخر خوابش هم تعبییر شد !!!
یه نگاهی به خودش انداخت ؛ یه لباس سیاه ، یه کلاه سیاه و یه باتوم هم توی دستش ... ایستاده بود وسط خیابون ...!!!